Kitab-i-Sultan/Persian11
معلوم بوده که حقّ جلّ ذکره مقدّس است از دنيا و آنچه در اوست و مقصود از نصرت اين نبوده که نفسی به نفسی محاربه و يا مجادله نمايد سلطان يفعل ما يشآء ملکوت انشاء را از برّ و بحر به يد ملوک گذاشته و ايشانند مظاهر قدرت الهيّه علی قدر مراتبهم اگر در ظلّ حقّ وارد شوند از حقّ محسوب و الّا انّ ربّک لعليم و خبير و آنچه حقّ جلّ ذکره از برای خود خواسته قلوب عباد اوست که کنائز ذکر و محبّت ربّانيّه و خزائن علم و حکمت الهيّهاند لميزل اراده سلطان لايزال اين بوده که قلوب عباد را از اشارات دنيا و ما فيها طاهر نمايد تا قابل انوار تجلّيات مليک اسماء و صفات شوند پس بايد در مدينه قلب بيگانه راه نيابد تا دوست يگانه به مقرّ خود آيد يعنی تجلّی اسماء و صفاتش نه ذاته تعالی چه که آن سلطان بيمثال لازال مقدّس از صعود و نزول بوده و خواهد بود پس نصرت اليوم اعتراض بر احدی و مجادله با نفسی نبوده و نخواهد بود بلکه محبوب آن است که مدائن قلوب که در تصرّف جنود نفس و هوی است به سيف بيان و حکمت و تبيان مفتوح شود لذا هر نفسی که اراده نصرت نمايد بايد اوّل به سيف معانی و بيان مدينه قلب خود را تصرّف نمايد و از ذکر ما سوی اللّه محفوظ دارد و بعد به مدائن قلوب توجّه کند اينست مقصود از نصرت ابدا فساد محبوب حقّ نبوده و نيست و آنچه از قبل بعضی از جهّال ارتکاب نمودهاند ابدا مرضی نبوده ان تقتلوا فی رضاه لخير لکم من ان تقتلوا اليوم بايد احبّای الهی به شأنی در مابين عباد ظاهر شوند که جميع را به افعال خود به رضوان ذیالجلال هدايت نمايند قسم به آفتاب افق تقديس که ابدا دوستان حقّ ناظر به ارض و اموال فانيه او نبوده و نخواهند بود حقّ لازال ناظر به قلوب عباد خود بوده و اين هم نظر به عنايت کبری است که شايد نفوس فانيه از شئونات ترابيّه طاهر و مقدّس شوند و به مقامات باقيه وارد گردند والّا آن سلطان حقيقی بنفسه لنفسه مستغنی از کلّ بوده نه از حبّ ممکنات نفعی به او راجع و نه از بغضشان ضرّی وارد کلّ از امکنه ترابيّه ظاهر و به او راجع خواهند شد و حقّ فردا واحدا در مقرّ خود که مقدّس از مکان و زمان و ذکر و بيان و اشاره و وصف و تعريف و علوّ و دنوّ بوده مستقرّ و لا يعلم ذلک الّا هو و من عنده علم الکتاب لا اله الّا هو العزيز الوهّاب. انتهی