Kitab-i-Iqan/Page2/Arabic32

From Baha'i Writings Collaborative Translation Wiki
Jump to navigation Jump to search

و قوله: "تظلم الشمس والقمر لا يعطي ضوءه، والكواكب تتساقط من السماء." مقصود از شمس و قمر که در کلمات انبياء مذکور است منحصر به اين شمس و قمر ظاهری نيست که ملاحظه می شود. بلکه از شمس و قمر معانی بسيار اراده فرموده‏اند که در هر مقام به مناسبت آن مقام معنيی اراده می فرمايند. مثلاً يک معنی از شمس، شمس های حقيقت اند که از مشرق قدم طالع می شوند و بر جميع ممکنات ابلاغ فيض می فرمايند. و اين شموس حقيقت، مظاهر کلّيّه الهی هستند در عوالم صفات و اسمای او. و همچنان که شمس ظاهری تربيت اشيای ظاهره از اثمار و اشجار و الوان و فواکه و معادن و دون ذلک از آنچه در عالم ملک مشهود است، به امر معبود حقيقی به اعانت اوست، همچنين اشجار توحيد و اثمار تفريد و اوراق تجريد و گل های علم و ايقان و رياحين حکمت و بيان از عنايت و تربيت شمس های معنوی ظاهر می شود. اين است که در حين اشراق اين شموس، عالم جديد می شود و انهار حَيَوان جاری می گردد و ابحر احسان به موج می آيد و سحاب فضل مرتفع می شود و نسمات جود بر هياکل موجودات می وزد و از حرارت اين شمس های الهی و نارهای معنوی است که حرارت محبّت الهی در ارکان عالم احداث می شود و از عنايت اين ارواح مجرّده است که روح حيوان باقيه بر اجساد مردگان فانيه مبذول می گردد. و فی الحقيقه اين شمس ظاهری يک آيه از تجلّی آن شمس معنوی است و آن شمسی است که از برای او مقابلی و شبهی و مثلی و ندّی ملاحظه نمی شود و کلّ به وجود او قائمند و از فيض او ظاهر و به او راجع. مِنها ظَهَرتِ الاَشياءُ وَإلی خَزائِنِ اَمرها رَجَعَت وَ مِنها بُدِئتِ المُمکِناتُ وَ إلی کَنائِزِ حُکمِها عادَت.