Kitab-i-Iqan/Page14/Arabic279

From Baha'i Writings Collaborative Translation Wiki
Jump to navigation Jump to search

باری، چه اظهار نمايم که امکان را اگر انصاف باشد طاقت اين بيان نه. و اين عبد در اوّل ورود اين ارض چون فی الجمله بر امورات محدثه بعد اطّلاع يافتم، از قبل مهاجرت اختيار نمودم و سر در بيابان های فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهای هجر بسر بردم و از عيونم عيون جاری بود و از قلبم بحور دم ظاهر. چه ليالی که قوت دست نداد و چه ايّام که جسد راحت نيافت. و با اين بلايای نازله و رزايای متواتره فوَالَّذی نفسی بِيَدِهِ کمال سرور موجود بود و نهايت فرح مشهود. زيرا که از ضرر و نفع و صحّت و سقم نفسی اطّلاع نبود. به خود مشغول بودم و از ما سوی غافل. و غافل از اينکه کمند قضای الهی اوسع از خيال است و تير تقدير او مقدّس از تدبير. سر را از کمندش نجات نه و اراده اش را جز رضا چاره ای نه. قسم به خدا که اين مهاجرتم را خيال مراجعت نبود و مسافرتم را اميد مواصلت نه. و مقصود جز اين نبود که محلّ اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علّت حزن قلبی نگردم. غير از آنچه ذکر شد خيالی نبود و امری منظور نه. اگرچه هر نفسی محملی بست و به هوای خود خيالی نمود. باری، تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابدّاً تسليم نمودم و راجع شدم.