Suriy-i-Haykal/Page3/Arabic55
ولکن حسن اعمال منوط بآنکه ذات شاهانه بنفسه بنظر عدل و عنايت در آن نظر فرمايند و بعرايض بعضى من دون بيّنه و برهان کفايت نفرمايند. نسئل اللّه بان يؤيّد السّلطان علی ما اراد و ما اراد ينبغى ان يکون مراد العالمين و بعد اين عبد را باستانبول احضار نمودند با جمعى از فقراء وارد آن مدينه شديم و بعد از ورود ابدا با احدى ملاقات نشد چه که مطلبى نداشتيم و مقصودى نبود جز آنکه ببرهان بر کلّ مبرهن گردد که اين عبد خيال فساد نداشته و ابدا با اهل فساد معاشر نه فو الّذى انطق لسان کلّ شىء بثناء نفسه نظر بمراعات بعضى مراتب توجّه بجهتى صعب بوده و لکن لحفظ نفوس اين امور واقع شده انّ ربّى يعلم ما فى نفسى و انّه علی ما اقول شهيد. ملک عادل ظلّ اللّه است در ارض بايد کلّ در سايه عدلش مأوى گيرند و در ظلّ فضلش بياسايند اين مقام تخصيص و تحديد نيست که مخصوص ببعضى دون بعضى شود چه که ظلّ از مظلّ حاکى است حق جلّ ذکره خود را ربّ العالمين فرموده زيرا که کلّ را تربيت فرموده و ميفرمايد فتعالی فضله الّذى سبق الممکنات و رحمته الّتى سبقت العالمين. اين بسى واضح است که صواب يا خطا علی زعم القوم اين طايفه امرى که بان معروفند آن را حق دانسته و اخذ کرده اند لذا از ما عندهم ابتغاء لما عند اللّه گذشته اند و همين گذشتن از جان در سبيل محبّت رحمن گواهى است صادق و شاهدى است ناطق علی ما هم يدّعون آيا مشاهده شده که عاقل من غير دليل و برهان از جان بگذرد و اگر گفته شود اين قوم مجنونند اين بسى بعيد است چه که منحصر بيک نفس و دو نفس نبوده بلکه جمعى کثير از هر قبيل از کوثر معارف الهى سرمست شده و بمشهد فدا در ره دوست بجان و دل شتافته اند. اگر اين نفوس که للّه از ما سويه گذشته اند و جان و مال در سبيلش ايثار نموده اند تکذيب شوند بکدام حجّت و برهان صدق قول ديگران علی ما هم عليه در محضر سلطان ثابت ميشود.
مرحوم حاج سيّد محمّد اعلی اللّه مقامه و اغمسه فى لجّة بحر رحمته و غفرانه با آنکه از اعلم علماى عصر بودند و اتقى و ازهد اهل زمان خود و جلالت قدرشان بمرتبه بوده که السن بريّه کلّ بذکر و ثنايش ناطق و بزهد و ورعش موقن در غزاى با روس با آنکه خود فتواى جهاد فرمودند و از وطن معروف بنصرت دين با علم مبين توجّه نمودند مع ذلک ببطش يسير از خير کثير گذشتند و مراجعت فرمودند يا ليت کشف الغطاء و ظهر ما ستر عن الابصار و اين طايفه بيست سنه متجاوز است که در ايّام و ليالی بسطوت غضب خاقانى معذّب و از هبوب عواصف قهر سلطانى هر يک بديارى افتاده اند چه مقدار از اطفال که بى پدر مانده اند و چه مقدار از آباء که بى پسر گشته اند و چه مقدار از امّهات که از بيم و خوف جرأت آنکه بر اطفال مقتول خود نوحه نمايند نداشته اند و بسى از عباد که در عشىّ با کمال غنا و ثروت بوده اند و در اشراق در نهايت فقر و ذلّت مشاهده شده اند ما من ارض الّا و قد صبغت من دمائهم و ما من هوآء الّا و قد ارتفعت اليه زفراتهم و در اين سنين معدودات من غير تعطيل از سحاب قضا سهام بلا باريده و مع جميع اين قضايا و بلايا نار حبّ الهى در قلوبشان بشأنى مشتعل که اگر کلّ را قطعه قطعه نمايند ازحبّ محبوب عالميان نگذرند بلکه بجان مشتاق و آملند آنچه در سبيل الهى وارد شود. اى سلطان نسمات رحمت رحمن اين عباد را تقليب فرموده و بشطر احديّه کشيده گواه عاشق صادق در آستين باشد و لکن بعضى از علماى ظاهره قلب انور مليک زمان را نسبت بمحرمان حرم رحمن و قاصدان کعبه عرفان مکدّر نموده اند ايکاش راى جهان آراى پادشاهى بر آن قرار ميگرفت که اين عبد با علماى عصر مجتمع ميشد و در حضور حضرت سلطان اتيان حجّت و برهان مينمود اين عبد حاضر و از حقّ آمل که چنين مجلسى فراهم آيد تا حقيقت امر در ساحت حضرت سلطان واضح و لائح گردد و بعد الامر بيدک و انا حاضر تلقاء سرير سلطنتک فاحکم لی او علىّ.
خداوند رحمن در فرقان که حجّت باقيه است ما بين ملأ اکوان ميفرمايد فتمنّوا الموت ان کنتم صادقين تمنّاى موت را برهان صدق فرموده و بر مرآت ضمير منير معلوم است که اليوم کدام حزبند که از جان در سبيل معبود عالميان گذشته اند و اگر کتب استدلاليه اين قوم در اثبات ما هم عليه بدماء مسفوکه فى سبيله تعالی مرقوم ميشد هر آينه کتب لا يحصى ما بين بريّه ظاهر و مشهود بود حال چگونه اين قوم را که قول و فعلشان مطابق است ميتوان انکار نمود و نفوسى را که از يکذرّه اعتبار در سبيل مختار نگذشته و نميگذرند تصديق نمود بعضى از علماء که اين بنده را تکفير نموده اند ابدا ملاقات ننموده اند و اين عبدرا نديده اند و از مقصود مطّلع نشده اند و مع ذلک قالوا ما ارادوا و يفعلون ما يريدون هر دعوى را برهان بايد محض قول و اسباب زهد ظاهره نبوده ترجمه چند فقره از فقرات صحيفه مکنونه فاطميّه صلوات اللّه عليها که مناسب اين مقام است بلسان پارسى عرض ميشود تا بعضى از امور مستوره در پيشگاه حضور مکشوف شود و مخاطب اين بيانات در صحيفه مذکوره که بکلمات مکنونه اليوم معروفست قومى هستند که در ظاهر بعلم و تقوى معروفند و در باطن مطيع نفس و هوى ميفرمايد اى بيوفايان چرا در ظاهر دعوى شبانى کنيد و در باطن ذئب اغنام من شده ايد مثل شما مثل ستاره قبل از صبح است که در ظاهر درّى و روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهاى مدينه و ديار من است و هم چنين ميفرمايد اى بظاهر آراسته و بباطن کاسته مثل تو مثل آب تلخ صافى است که کمال لطافت و صفا از او در ظاهر مشاهده شود و چون بدست صرّاف ذائقه احديّه افتد قطره از آن را قبول نفرمايد تجلّى آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود و لکن از فرقدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بى منتهى در ميان و همچنين ميفرمايد اى پسر دنيا بسا سحرگاهان تجلّى عنايت من از مشرق لا مکان بمکان تو آمد و تو را در بستر راحت بغير مشغول ديد و چون برق روحانى بمقرّ عزّ نورانى رجوع نمود و در مکامن قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت تو را نپسنديدم و همچنين ميفرمايد اى مدّعى دوستى من در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و تو را بر فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت انتهى.
لذا در پيشگاه عدل سلطانى نبايد بقول مدّعى اکتفا رود و در فرقان که فارق بين حق و باطل است ميفرمايد يا ايّها الّذين آمنوا ان جائکم فاسق بنباءٍ فتبيّنوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمين و در حديث شريف وارد لا تصدّقوا النّمّام. بر بعضى از علماء امر مشتبه شده و اين عبد را نديده اند و ان نفوس که ملاقات نموده اند شهادت ميدهند که اين عبد بغير ما حکم اللّه فى الکتاب تکلّم ننموده و باين آيه مبارکه ذاکر قوله تعالی هل تنقمون منّا الّا ان امنّا باللّه و ما انزل الينا و ما انزل من قبل. اى پادشاه زمان چشمهاى اين آوارگان بشطر رحمت رحمن متوجّه و ناظر و البتّه اين بلايا را رحمت کبرى از پى و اين شدايد عظمى را رخاء عظيم از عقب و لکن اميد چنان است که حضرت سلطان بنفسه در امور توجّه فرمايند که سبب رجاى قلوب گردد. و اين خير محض است که عرض شد و کفى باللّه شهيدا. سبحانک اللّهم يا الهى اشهد بانّ قلب السّلطان قد کان بين اصبعى قدرتک لو تريد قلّبه يا الهى الی شطر الرّحمة و الاحسان و انّک انت المتعالی المقتدر المنّان لا اله الّا انت العزيز المستعان. در شرايط علماء ميفرمايد و امّا من کان من الفقهآء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهويه مطيعاً لامر موليه فللعوام ان يقلّدوه الی آخر و اگر پادشاه زمان باين بيان که از لسان مظهر وحى رحمن جارى شده ناظر شوند ملاحظه ميفرمايند که متّصفين باين صفات وارده در حديث شريف اقلّ از کبريت احمرند لذا هر نفسى که مدّعى علم است قولش مسموع نبوده و نيست و هم چنين در ذکر فقهاى آخر الزّمان ميفرمايد فقهاء ذلک الزّمان اشرّ فقها تحت ظلّ السّماء منهم خرجت الفتنة و اليهم تعود و همچنين ميفرمايد اذا ظهرت راية الحقّ لعنها اهل الشّرق و الغرب و اگر اين احاديث را نفسى تکذيب نمايد ثبوت آن بر اين عبد است.
چون مقصود اختصار است لذا تفصيل رواة عرض نشد علمائى که فى الحقيقه از کأس انقطاع آشاميده اند ابداً متعرّض اين عبد نشده اند چنانچه مرحوم شيخ مرتضى اعلی اللّه مقامه و اسکنه فى ظلّ قباب عنايته در ايّام توقّف در عراق اظهار محبّت ميفرمودند و بغير ما اذن اللّه در اين امر تکلّم ننمودند. نسئل اللّه بان يوفّق الکلّ علی ما يحبّ و يرضى حال جميع نفوس از جميع امور چشم پوشيده اند و باذيّت اين طائفه متوجّهند چنانچه اگر از بعضى که بعد از فضل بارى در ظلّ مرحمت سلطانى آرميده اند و بنعمت غير متناهيه متنعّمند سوال شود که در جزاى نعمت سلطانى چه خدمت اظهار نموده ايد بحسن تدبير مملکتى بر ممالک افزوديد و يا بامرى که سبب آسايش رعيّت و ابادى مملکت و ابقاى ذکر خير دولت شود توجّه نموده ايد جوابى ندارند جز آنکه جمعى را صدق و يا کذب باسم بابى در حضور سلطان معروض دارند و بعد بقتل و تاراج مشغول شوند چنانچه در تبريز و منصوريّه مصر بعضى را فروختند و زخارف کثيره اخذ نمودند و ابدا در پيشگاه حضور سلطان عرض نشده کلّ اين امور نظر بآن واقع شده که اين فقرا را بى معين يافته اند از امور خطيره گذشته اند و باين فقراء پرداخته اند طوائف متعدّده و ملل مختلفه در ظلّ سلطان مستريحند يکطائفه هم اين قوم باشند بلکه بايد علو همّت و سمو فطرت ملازمان سلطانى بشانى مشاهده شود که در تدبير آن باشند که جميع اديان در سايه سلطان در آيند و ما بين کلّ بعدل حکم رانند اجراى حدود اللّه محض عدل است و کلّ بان راضى بلکه حدود الهيّه سبب و علّت حفظ بريّه بوده و خواهد بود بقوله تعالی و لکم فى القصاص حيوة يا اولی الألباب از عدل حضرت سلطان بعيد است که بخطاى نفسى جمعى از نفوس مورد سياط غضب شوند حقّ جلّ ذکره ميفرمايد لا تزر وارزة وزر اخرى و اين بسى معلوم که در هر طائفه عالم و جاهل عاقل و غافل فاسق و متّقى بوده و خواهد بود و ارتکاب امور شنيعه از عاقل بعيد است چه که عاقل يا طالب دنيا است و يا تارک آن اگر تارک است البتّه بغير حقّ توجّه ننمايد و از اين گذشته خشية اللّه او را از ارتکاب افعال منهيّه مذمومه منع نمايد و اگر طالب دنيا است امورى که سبب و علّت اعراض عباد و وحشت من فى البلاد شود البتّه ارتکاب ننمايد بلکه باعمالی که سبب اقبال ناس است عامل شود پس مبرهن شد که اعمال مردوده از انفس جاهله بوده و خواهد بود نسئل اللّه بان يحفظ عباده عن التّوجّه الی غيره و يقرّبهم اليه انّه علی کلّ شيىءٍ قدير سبحانک اللّهم يا الهى تسمع حنينى و ترى حالی و ضرّى و ابتلائى و تعلم ما فى نفسى ان کان ندائى خالصا لوجهک فاجذب به قلوب بريّتک الی افق سماء عرفانک و قلب السّلطان الی يمين عرش اسمک الرّحمن ثمّ ارزقه يا الهى النّعمة الّتى نزّلت من سماء کرمک و سحاب رحمتک لينقطع عمّا عنده و يتوجّه الی شطر الطافک.
اى ربّ ايّده علی نصرة امرک و اعلاء کلمتک بين خلقک ثمّ انصره بجنود الغيب و الشّهادة ليسخّر المدائن باسمک و يحکم علی من علی الارض کلّها بقدرتک و سلطانک يا من بيدک ملکوت الايجاد و انّک انت الحاکم فى المبدء و المعاد لا اله الّا انت المقتدر العزيز الحکيم. بشأنى امر را در پيشگاه حضور سلطانى مشتبه نموده اند که اگر از نفسى از اين طائفه عمل قبيحى صادر شود آن را از مذهب اين عباد ميشمرند. فو اللّه الّذى لا اله الّا هو اين عبد ارتکاب مکاره را جايز ندانسته تا چه رسد بآنچه صريحا در کتب الهى نهى آن نازل شده حق ناس را از شرب خمر نهى فرموده و حرمت آن در کتاب الهى نازل و ثبت شده و علماى عصر کثّر اللّه امثالهم طرّا ناس را از اين عمل شنيع نهى نموده اند مع ذلک بعضى مرتکبند حال جزاى اين عمل بنفوس غافله راجع و آن مظاهر عزّ تقديس مقدّس و مبّرا يشهد بتقديسهم کلّ الوجود من الغيب و الشّهود بلی اين عباد حق را يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد ميدانند و ظهورات مظاهر احديّه را در عالم ملکيّه محال ندانسته اند و اگر نفسى محال داند چه فرق است ما بين او و قومى که يد اللّه را مغلول دانسته اند و اگر حقّ جلّ ذکره را مختار دانند بايد هر امرى که از مصدر حکم آن سلطان قدم ظاهر شود کلّ قبول نمايند لا مفرّ و لا مهرب لاحد الّا الی اللّه لا عاصم و لا ملجاء الّا اليه و امرى که لازم است اتيان دليل و برهان مدّعى علی ما يقول و يدّعى ديگر اعراض ناس از عالم و جاهل منوط نبوده و نخواهد بود.
انبياء که لئالی بحر احديّه و مهابط وحى الهيّه اند محلّ اعراض و اعتراض ناس واقع شده اند چنانچه ميفرمايد و همّت کلّ امّةٍ برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ و همچنين ميفرمايد ما يأتيهم من رسول الّا کانوا به يستهزئون. در ظهور خاتم انبياء و سلطان اصفياء روح العالمين فداه ملاحظه فرمائيد که بعد از اشراق شمس حقيقت از افق حجاز چه مقدار ظلم از اهل ضلال بر آن مظهر عزّ ذى الجلال وارد شده بشانى عباد غافل بودند که اذيّت آن حضرت را از اعظم اعمال و سبب وصول بحقّ متعال ميدانسته اند چه که علماى آن عصر در سنين اوّليّه از يهود و نصارى از آن شمس افق اعلی اعراض نمودند و باعراض آن نفوس جميع ناس از وضيع و شريف بر اطفاى نور آن نيّر افق معانى کمر بستند اسامى کلّ در کتب مذکور است از جمله وهب بن راهب و کعب بن اشرف و عبداللّه ابّى و امثال آن نفوس تا آنکه امر بمقامى رسيد که در سفک دم اطهر آن حضرت مجلس شورى ترتيب دادند چنانچه حقّ جلّ ذکره خبر فرموده و اذ يمکر بک الّذين کفروا ليثبتوک او يقتلوک او يخرجوک و يمکرون و يمکر اللّه و اللّه خير الماکرين و همچنين ميفرمايد و ان کان کبر عليک اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقاً فى الارض او سلّماً فى السّماء فتأتيهم بايةٍ و لو شاء اللّه لجمعهم علی الهدى فلا تکوننّ من الجاهلين. تاللّه از مضمون اين دو آيه مبارکه قلوب مقرّبين در احتراق است و امثال اين امور وارده محقّقه از نظر محو شده و ابداً تفکّر ننموده و نمى نمايند که سبب اعراض عباد در احيان ظهور مطالع انوار الهيّه چه بوده و همچنين قبل از خاتم انبياء در عيسى بن مريم ملاحظه فرمايند بعد از ظهور ان مظهر رحمن جميع علما آن ساذج ايمان را بکفر و طغيان نسبت داده اند تا بالاخره باجازه حنّاس که اعظم علماى آن عصر بود و همچنين قيافا که اقضى القضاة بود برآنحضرت وارد آوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و عاجز است. ضاقت عليه الارض بوسعتها الی ان عرّجه اللّه الی السّماء و اگر تفصيل جميع انبياء عرض شود بيم آنست که کسالت عارض گردد و مخصوص علماى تورية بر آنند که بعد از موسى نبّى مستقل صاحب شريعت نخواهد آمد نفسى از اولاد داود ظاهر خواهد شد و او مروّج شريعت تورية خواهد شد تا باعانت او حکم تورية ما بين اهل شرق و غرب جارى و نافذ گردد و همچنين اهل انجيل محال دانسته اند که بعد از عيسى بن مريم صاحب امر جديد از مشرق مشيّت الهى اشراق نمايد و مستدلّ باين آيه شده اند که در انجيل است انّ السّماء و الارض تزولان و لکن کلام ابن الانسان لن يزول ابداً و بر آنند که آنچه عيسى بن مريم فرموده و امر نموده تغيير نيابد.
در يک مقام از انجيل ميفرمايد انّى ذاهب و اتٍ و در انجيل يوحنّا هم بشارت داده بروح تسلّى دهنده که بعد از من مى آيد و در انجيل لوقا هم بعضى علامات مذکور است و لکن چون بعضى از علماى آن ملّت هر بيانى را تفسيرى بهواى خود نمودند لذا از مقصود محتجب ماندند. فيا ليت اذنت لی يا سلطان لنرسل الی حضرتک ما تقرّبه العيون و تطمئنّ به النّفوس و يوقن کلّ منصف بانّ عنده علم الکتاب و بعضى از ناس چون از جواب خصم عاجزند بحبل تحريف کتب متمسّکند و حال آنکه ذکر تحريف در مواضع مخصوصه بوده لو لا اعراض الجهلاء و اغماض العلماء لقلت مقالاً تفرح به القلوب و تطير الی الهواء الّذى يسمع من هزيز ارياحه انّه لا اله الّا هو و لکنّ الان لعدم اقتضاء الزّمان منعت اللّسان عن البيان و ختم اناء التّبيان الی ان يفتح اللّه بقدرته انّه لهو المقتدر القدير سبحانک اللّهم يا الهى اسئلک باسمک الّذى به سخرّت من فى السّموات و الارض بان تحفظ سراج امرک بزجاجة قدرتک و الطافک لئلّا تمرّ عليه ارياح الانکار من شطر الّذين غفلوا من اسرار اسمک المختار ثمّ زد نوره بدهن حکمتک انّک انت المقتدر علی من فى ارضک و سمائک. اى ربّ اسئلک بالکلمة العليا الّتى بها فزع من فى الارض و السّماء الّا من تمسّک بالعروة الوثقى بان لا تدعنى بين خلقک فارفعنى اليک و ادخلنى فى ظلال رحمتک و اشربنى زلال خمر عنايتک لاسکن فى خباء مجدک و قباب الطافک انّک انت المقتدر علی ما تشاء و انّک انت المهيمن القيّوم. يا سلطان قد خبت مصابيح الانصاف و اشتعلت نار الأعتساف فى کلّ الاطراف الی ان جعلوا اهلی اسارى من الزّورآء الی الموصل الحدبآء ليس هذا اوّل حرمة هتکت فى سبيل اللّه ينبغى لکلّ نفس ان ينظر و يذکر فيما ورد علی ال الرّسول اذ جعلهم القوم اسارى و ادخلوهم فى دمشق الفيحآء و کان بينهم سيّد السّاجدين و سند المقرّبين و کعبة المشتاقين روح ما سواه فداه قيل لهم أأنْتم الخوارج قال لا و اللّه نحن عباد امنّا باللّه و آياته و بنا افترّ ثغر الايمان و لاحت آية الرّحمن و بذکرنا سالت البطحآء و ماطت الظّلمة الّتى حالت بين الارض و السماء.
قيل احرّمتم ما احلّه اللّه او حلّلتم ما حرّمه اللّه قال نحن اوّل من اتّبع اوامر اللّه و نحن اصل الامر و مبدئه و اوّل کلّ خير و منتهاه نحن آية القدم و ذکره بين الامم. قيل اترکتم القران قال فينا انزله الرّحمن و نحن نسائم السّبحان بين الاکوان و نحن الشّوارع الّتى انشعبت من البحر الاعظم الّذى احيى اللّه به الارض و يحييها به بعد موتها و منّا انتشرت آياته و ظهرت بيّناته و برزت آثاره و عندنا معانيه و اسراره. قيل لاىّ جرم مليتم قال لحبّ اللّه و انقطاعنا عمّا سويه. انّا ما ذکرنا عبارته عليه السّلام بل رشّحنا رشحا من البحر الحيوان الّذى کان مودعا فى کلماته ليحيى به المقبلون و يطّلعوا بما ورد علی امناء اللّه من قوم سوء اخسرين و نرى اليوم يعترضون القوم علی الّذين ظلموا من قبل و هم يظلمون اشدّ ممّا ظلموا و لا يعرفون تاللّه انّى ما اردت الفساد بل تطهير العباد عن کلّ ما منعهم عن التّقرّب الی اللّه مالک يوم التّناد. کنت نائما علی مضجعى مرّت علىّ نفحات ربّى الرّحمن و ايقظتنى من النّوم و امرنى بالنّدا بين الارض و السّمآء ما کان هذا من عندى بل من عنده و يشهد بذلک سکّان جبروته و ملکوته و اهل مدائن عزّه فو نفسه الحقّ لا اجزع من البلايا فى سبيله و لا عن الرّزايا فى حبّه و رضائه قد جعل اللّه البلآء غادية لهذه الدّسکرة الخضرآء و ذبالةً لمصباحه الّذى به اشرقت الارض و السّمآء. هل يبقى لاحدٍ ما عنده من ثروته او يغنيه غدا عن مالک ناصيته لو ينظر احد فى الّذين ناموا تحت الرّضام و جاوروا الرّغام هل يقدر ان يميّز رمم جماجم المالک عن براجم المملوک لا فو مالک الملوک و هل يعرف الولاة من الرّعاة و هل يميّز اولی الثّروة و الغنا من الّذى کان بلا حذآء و وطآء. تاللّه قد رفع الفرق الّا لمن قضى الحقّ و قضى بالحقّ اين العلما و الفضلاء و الامراء اين دقّة انظارهم و حّدة ابصارهم و رقّة افکارهم و سلامة اذکارهم و اين خزائنهم المستورة و زخارفهم المشهودة و سررهم الموضونة و فرشهم الموضوعة. هيهات قد صار الکلّ بوراً و جعلهم قضاء اللّه هباءً منثوراً قد نثل ما کنزوا و تشتّت ما جمعوا و تبدّد ما کتموا اصبحوا لا يرى الّا اماکنهم الخالية و سقوفهم الخاوية و جذوعهم المنقعرة و قشيبهم البالية.
انّ البصير لا يشغله المال عن النظر الی المآل و الخبير لا تمسّکه الاموال عن التّوجّه الی الغنىّ المتعال اين من حکم علی ما طلعت الشّمس عليها و اسرف و استطرف فى الدّنيا و ما خلق فيها اين صاحب الکتيبة السّمرآء و الرّاية الصّفرآء اين من حکم فى الزّورآء و اين من ظلم فى الفيحاء و اين الّذين ارتعد الکنوز من کرمهم و قبض البحر عند بسط اکفّهم و هممهم و اين من طال ذراعه فى العصيان و مال ذرعه عن الرّحمن اين الّذى کان ان يجتبى اللّذات و يجتنى اثمار الشّهوات اين ربّات الکمال و ذوات الجمال اين اغصانهم المتمايلة و افنانهم المتطاولة و قصورهم العالية و بساتينهم المعروشة و اين دقّة اديمها ورقّة نسيمها و خرير مائها و هزيز ارياحها و هدير ورقائها و حفيف اشجارها و اين سحورهم المفترّة و ثغورهم المبتسمة فواهاً لهم قد هبطوا الحضيض و جاوروا القضيض لا يسمع اليوم منهم ذکر و لا رکز و لا يعرف منهم امر و لا رمز. ايمارون القوم و هم يشهدون اينکرون و هم يعلمون لم ادر باىّ وادٍ يهيمون اما يرون يذهبون و لا يرجعون الی متى يغيرون و ينجدون يهبطون و يصعدون. الم يأن للّذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر اللّه طوبى لمن قال و يقول بلی يا ربّ آن و حان و ينقطع عمّا کان الی مالک الاکوان و مليک الامکان. هيهات لا يحصد الّا ما زرع و لا يؤخذ الّا ما وضع الّا بفضل اللّه و کرمه. هل حملت الارض بالّذى لا تمنعه سبحات الجلال عن الصعود الی ملکوت ربّه العزيز المتعال و هل لنا من العمل ما يزول به العلل و يقرّبنا الی مالک العلل. نسئل الله بان يعاملنا بفضله لا بعدله و يجعلنا ممنّ توجّه اليه و انقطع عما سويه. يا ملک قد رايت فى سبيل اللّه ما لا رأت عين و لا سمعت اذن قد انکرنى المعارف و ضاق علىّ المخارف قد نضب ضِحْضاح السّلامة و اصفّر ضَحْضاح الرّاحة کم من البلايا نزلت و کم منها سوف تنزل امشى مقبلاً الی العزيز الوّهاب و عن ورائى تنساب الحباب.
قد استهلّ مدمعى الی ان بلّ مضجعى و ليس حزنى لنفسى تاللّه راسى يشتاق الرّماح فى حبّ موليه و ما مررت علی شجر الّا و قد خاطبه فؤادى يا ليت قطعت لاسمى و صلب عليک جسدى فى سبيل ربّى بل بما ارى النّاس فى سکرتهم يعمهون و لا يعرفون رفعوا اهوائهم و وضعوا الههم کانّهم اتّخذوا امر اللّه هزواً و لهواً و لعباً و يحسبون انّهم محسنون و فى حصن الأمان هم محصنون ليس الامر کما يظنّون غداً يرون ما ينکرون فسوف يخرجوننا اولو الحکم و الغنا من هذه الارض الّتى سميّت بادرنه الی مدينة عکّا و ممّا يحکون انّها اخرب مدن الدّنيا و اقبحها صورةً و اردئها هواءً و انتنها مآءً کانّها دار حکومة الصّدى لا يسمع من ارجائها الّا صوت ترجيعه و ارادوا ان يحبسوا الغلام فيها و يسدّوا علی وجوهنا ابواب الرّخآء و يصدّوا عنّا عرض الحيوة الدّنيا فيما غبر من ايّامنا تاللّه لو ينهکنى اللّغب و يهلکنى السّغب و يجعل فراشى من الصّخرة الصّمّآء و مؤانسى وحوش العراء لا اجزع و اصبر کما صبر اولو الحزم و اصحاب العزم بحول اللّه مالک القدم و خالق الامم و اشکر اللّه علی کلّ الاحوال و نرجو من کرمه تعالی بهذا الحبس يعتق الرّقاب من السّلاسل و الاطناب و يجعل الوجوه خالصة لوجهه العزيز الوهّاب انّه مجيب لمن دعاه و قريب لمن ناجاه و نسئله بان يجعل هذا البلآء الادهم درعاً لهيکل امره و به يحفظه من سيوف شاحذة و قضب نافذة لم يزل بالبلآء علا امره و سنا ذکره هذا من سنّته قد خلت فى القرون الخالية و الاعصار الماضية فسوف يعلمون القوم ما لا يفقهونه اليوم اذا عثر جوادهم و طوى مهادهم و کلّت اسيافهم و زلّت اقدامهم لم ادر الی متى يرکبون مطيّة الهوى و يهيمون فى هيمآء الغفلة و الغوى. ايبقى عزّة من عزّ و ذلّة من ذلّ ام يبقى من اتّکأ علی الوسادة العليا و بلغ فى العزّة الی الغاية القصوى لا و ربّى الرّحمن کلّ من عليها فان و يبقى وجه ربّى العزيز المنّان. اىّ درع ما اصابها سهم الرّدى و اىّ فود ما عرّته يد القضا و اىّ حصن منع عنه رسول الموت اذا اتى و اىّ سرير ما کسر و اىّ سدير ما قفر. لو علم النّاس ما ورآء الختام من رحيق رحمة ربّهم العزيز العلّام لنبذوا الملام و استرضوا عن الغلام و امّا الان حجّبونى بحجاب الظّلام الّذى نسجوه بايدى الظّنون و الاوهام.
سوف تشقّ يد البيضآء جيبا لهذه اللّيلة الدّلمآء و يفتح اللّه لمدينته باباً رتاجاً يومئذ يدخلون فيها النّاس افواجاً و يقولون ما قالته اللّائمات من قبل ليظهر فى الغايات ما بدا فى البدايات. ايريدون الاقامة و رجلهم فى الرّکاب و هل يرون لذهابهم من اياب لا و ربّ الارباب الّا فى المآب يومئذ يقوم النّاس من الاجداث و يسئلون عن التّراث طوبى لمن لا تسومه الاثقال فى ذلک اليوم الّذى فيه تمرّ الجبال و يحضر الکلّ للسّؤال فى محضر اللّه المتعال انّه شديد النّکال. نسئل اللّه بان يقدّس قلوب بعض العلماء من الضّغينة و البغضآء لينظروا الاشيآء بعين لا يغلبها الاغضآء و يصعدهم الی مقام لا تقلّبهم الدّنيا و رياستها عن النّظر الی الافق الاعلی و لا يشغلهم المعاش و اسباب الفراش عن اليوم الّذى فيه يجعل الجبال کالفراش و لو انّهم يفرحون بما ورد علينا من البلآء فسوف يأتى يوم فيه ينوحون و يبکون. فو ربّى لو خيّرت فيما هم عليه من العزّة و الغنا و الثّروة و العلاء و الرّاحة و الرّخاء و ما انا فيه من الشّدة و البلآء لاخترت ما انا فيه اليوم و الان لا ابدّل ذرّة من هذه البلايا بما خلق فى ملکوت الانشآء. لولا البلاء فى سبيل اللّه ما لذّلی بقائى و ما نفعنى حيوتى و لا يخفى علی اهل البصر و النّاظرين الی المنظر الاکبر بانّى فى اکثر ايّامى کنت کعبد يکون جالساً تحت سيفٍ علّق بشعرة واحدة و لم يدر متى ينزل عليه اينزل فى الحين او بعد حين و فى کلّ ذلک نشکر اللّه ربّ العالمين و نحمده فى کلّ الاحوال انّه علی کلّ شىء شهيد. نسئل اللّه بان يبسط ظلّه ليسرعنّ اليه الموحّدون و يأوينّ فيه المخلصون و يرزق العباد من روض عنايته زَهراً و من افق الطافه زُهرا و يؤيّده فيما يحبّ و يرضى و يوفّقه علی ما يقرّبه الی مطلع اسمائه الحسنى ليغضّ الطّرف ممّا يرى من الاجحاف و ينظر الی الرّعية بعين الالطاف و يحفظهم من الاعتساف و نسئله تعالی بان يجمع الکلّ علی خليج البحر الاعظم الّذى کلّ قطرةٍ منه تنادى انّه مبشّر العالمين و محيى العالمين و الحمد للّه مالک يوم الدّين و نسئله تعالی بان يجعلک ناصراً لامره و ناظرا الی عدله لتحکم علی العباد کما تحکم علی ذوى قرابتک و تختار لهم ما تختاره لنفسک انّه لهو المقتدر المتعالی المهيمن القيّوم.