Suriy-i-Haykal/Page3/Arabic54
هو اللّه تعالی معلوم بوده که حق جلّ ذکره مقدّس است از دنيا و آنچه در او است و مقصود از نصرت اين نبوده که نفسى بنفسى محاربه و يا مجادله نمايد سلطان يفعل ما يشاء ملکوت انشاء را از برّ و بحر بيد ملوک گذاشته و ايشانند مظاهر قدرت الهيّه علی قدر مراتبهم اگر در ظلّ حق وارد شوند از حق محسوب و الّا انّ ربّک لعليم و خبير و انچه حق جلّ ذکره از براى خود خواسته قلوب عباد او است که کنائز ذکر و محبّت ربّانيه و خزائن علم و حکمت الهيّه اند لم يزل اراده سلطان لا يزال اين بوده که قلوب عباد را از اشارات دنيا و ما فيها طاهر نمايد تا قابل انوار تجلّيات مليک اسماء و صفات شوند پس بايد در مدينه قلب بيگانه راه نيابد تا دوست يگانه بمقرّ خود آيد يعنى تجلّى اسماء و صفاتش نه ذاته تعالی چه که آن سلطان بيمثال لازال مقدّس از صعود و نزول بوده و خواهد بود پس نصرت اليوم اعتراض بر احدى و مجادله با نفسى نبوده و نخواهد بود بلکه محبوب آن است که مدائن قلوب که در تصرّف جنود نفس و هوى است بسيف بيان و حکمت و تبيان مفتوح شود لذا هر نفسى که اراده نصرت نمايد بايد اوّل بسيف معانى و بيان مدينه قلب خود را تصرّف نمايد و از ذکر ما سوى اللّه محفوظ دارد و بعد بمدائن قلوب توجّه کند اينست مقصود از نصرت ابدا فساد محبوب حق نبوده و نيست و آنچه از قبل بعضى از جهّال ارتکاب نموده اند ابدا مرضّى نبوده. ان تقتلوا فى رضاه لخير لکم من ان تقتلوا. اليوم بايد احباى الهى بشأنى در ما بين عباد ظاهر شوند که جميع را بافعال خود برضوان ذى الجلال هدايت نمايند قسم بافتاب افق تقديس که ابداً دوستان حق ناظر بارض و اموال فانيه او نبوده و نخواهند بود حق لازال ناظر بقلوب عباد خود بوده و اينهم نظر بعنايت کبرى است که شايد نفوس فانيه از شئونات ترابيّه طاهر ومقدّس شوند و بمقامات باقيه وارد گردند و الّا آن سلطان حقيقى بنفسه لنفسه مستغنى از کلّ بوده نه از حبّ ممکنات نفعى باو راجع و نه از بغضشان ضرّى وارد کلّ از امکنه ترابيّه ظاهر و باو راجع خواهند شد و حق فرداً واحداً در مقرّ خود که مقدّس از مکان و زمان و ذکر و بيان واشاره و وصف و تعريف و علوّ و دنوّ بوده مستقرّ و لا يعلم ذلک الّا هو و من عنده علم الکتاب لا اله الّا هو العزيز الوهّاب انتهى.