Kitab-i-Badi/Persian484: Difference between revisions

From Baha'i Writings Collaborative Translation Wiki
Jump to navigation Jump to search
m (Pywikibot 8.1.0.dev0)
m (Pywikibot 8.1.0.dev0)
 
(5 intermediate revisions by the same user not shown)
Line 1: Line 1:
نفسی را كه تصريح می فرمايد[۲۵۷]تو خليل منی در صحف و ذكر منی در كلّ كتب سماوی و اسم من در بيان، "ابوالدّواهی" مي نامند و شاعر نيستند. قل: قد أخذ الله سمعكم و أبصاركم و أفئدتكم و أنتم لا تسمعون و لا تبصرون و لا تفقهون. كتاب "مستيقظ"، كه از تأليفات معرض بالله است كه او را ربّ اخذ نموده، بخوان و ببين به اين هياكل مقدّسه چه نسبت ها داده! و امر به قسمی صعب شد كه اين اسم وقتی در عراق آمده بود جميع در صدد قتل او هم برآمدند. و طلعت ابهی ايّام و ليالی ناس را منع نمودند تا آن که از آن ارض صحيحاً و سالماً به محلّ خود مراجعت نمود. كذلك كان الأمرُ و كان الله علی ما أقول شهيد. حمد خدا را كه كتاب "مستيقظ"ش نزد هر نفسی هست، و إلاّ فو الّذی خلق البريّة لا مِن شیء كه انكار مي نمود، چنانچه اكثر اعمال را انكار نموده.
و از جمله آن نفوس كه نوشته يكی جناب حاجی ملّا هاشم است. و عرايضي كه از او به مقرّ عرش آمده الآن موجود و جز خضوع كبری از او امری ظاهر نشده. ای مدّعی عرفان، همه عرفا را تضييع نمودی. شنيده شد كه يكی از حكما وقتی در ارض صاد بود و علمای آن ارض آن بيچاره فقير را تكفير نموده امر به خروج نمودند و جمعی بر آن فقير هجوم آورده.[۲۵۹]از جمله آن نفوس ملّا علی حكيم نوری مشهور بود. آن مظلوم در آن حين به هيچيك از علما سخنی نگفت، ولكن به حكيم مذكور توجّه نموده و گفت كلمه كه ذكرش محبوب نه. و مقصودش آن که: "تو خود را حكيم مي شمری، چرا بر حكيم اعتراض مي نمائی؟" حال شما با اين اعتراضات ادّعای حكمت و عرفان هم داری. تبْ إلی الله الّذی خلقك و سوّاك و لا تعترض علی الّذينهم آمنوا بالله و آياته و ورد عليهم فی سبيله ما لا يحصيه أحد من العالمين. تصديق و تكذيب نفوس ابداً به تقليد كفايت نشده و نخواهد شد. ربٌّ لاعِنٌ يرجع اللّعنُ إلی نفسه، و ربٌّ رادّ يرجع الرّد إليه و هو لا يستشعر فی نفسه و يكون من الغافلين.

Latest revision as of 18:19, 16 May 2023

و از جمله آن نفوس كه نوشته يكی جناب حاجی ملّا هاشم است. و عرايضي كه از او به مقرّ عرش آمده الآن موجود و جز خضوع كبری از او امری ظاهر نشده. ای مدّعی عرفان، همه عرفا را تضييع نمودی. شنيده شد كه يكی از حكما وقتی در ارض صاد بود و علمای آن ارض آن بيچاره فقير را تكفير نموده امر به خروج نمودند و جمعی بر آن فقير هجوم آورده.[۲۵۹]از جمله آن نفوس ملّا علی حكيم نوری مشهور بود. آن مظلوم در آن حين به هيچيك از علما سخنی نگفت، ولكن به حكيم مذكور توجّه نموده و گفت كلمه كه ذكرش محبوب نه. و مقصودش آن که: "تو خود را حكيم مي شمری، چرا بر حكيم اعتراض مي نمائی؟" حال شما با اين اعتراضات ادّعای حكمت و عرفان هم داری. تبْ إلی الله الّذی خلقك و سوّاك و لا تعترض علی الّذينهم آمنوا بالله و آياته و ورد عليهم فی سبيله ما لا يحصيه أحد من العالمين. تصديق و تكذيب نفوس ابداً به تقليد كفايت نشده و نخواهد شد. ربٌّ لاعِنٌ يرجع اللّعنُ إلی نفسه، و ربٌّ رادّ يرجع الرّد إليه و هو لا يستشعر فی نفسه و يكون من الغافلين.